روشنایی زندگی ما

بدون عنوان

   سلام گلم امروز عکسهای ماهگرد اتو برات تو وب گذاشتم انشاله بعداز 7 تای دیگه عکس تولد یکسالگیتو میگذاریم دوستت دارم یک عالمه ...
22 آذر 1392

چهار ماهگی

سلام گلم الان که دارم این مطالب را مینویسم ددی داره شمارو بعد از کلی گریه کردن میخواباند. اینروزها خیلی از خودت صدا درمی اری وما کلی بهت میخندیم . یک کمی هم غلت میخوری البته به سختی ولی دیگه نمیشه رو تخت تنهات گذاشت چون با  حرکت پاهات و باسنت جابجا میشی. چون ما همیشه خونه هستیم شما عادت نداری جایی بری هروقت مهمانی میرویم شما انقدر گریه میکنی که ما مجبور میشویم زود برگردیم . هفته پیش برای اولین بار من شمارو پیش مادرجون گذاشتم که بریم لباس بخریم  برات. آدرین هم اونجا بود . مادرجون بهت چایی نبات داد .هیس یواشکی ددی نفهمه ها! .... فرداش هم که روز 12بود کیک ماهگرد 4ماهگیتو خریدیم رفتیم خانه مادرجون با عمه افسانه و آناجون وددی تولد بازی ...
20 آذر 1392

ماه های اول

سلام مامانی خیلی وقته نتونستم برات مطلبی بنویسم چون روزهای خیلی سختی پشت سر گذاشتم . شما وقتی 53 روزه بودی سرما خوردی وخیلی طول کشید تا خوب بشی ضمن اینکه کولیکهای شبانه ات هم بود خیلی شبها تاصبح نمی خوابیدی وگریه میکردی .من و ددی تا صبح تورا راه میبردیم تا بخوابی خدارو شکر الان خیلی بهتری البته همین مسایل باعث شد که تو یک کم لاغرشوی ووزن نگیری منکه تمام سعیم را میکنم که همه چی برات خوب پیش بره مموشم  الان شما اقوو اقوم میکنی کلی خانم شدی برای خوت غرغرمیکنی . اینروزها هواخیلی سرد شده و دغدغه اینکه تو دوباره مریض نشی تمام ذهن منو بخودش مشغول کرده اگه تا تو بزرگ بشی من دیونه نشم خوبه. اگه اینطوری شد بدون که خیلی دوستت داشتم به خاطر عشق تو ...
2 آذر 1392
1